وداع گرم من آغوش ماندگاری نيست

وداع گرم من آغوش ماندگاری نيست
به آفتاب لب بام، اعتباری نيست…

مرا به چشم تو ايمان محكمی‌ست، ولی
تو اعتماد نكن! خوب رازداری نيست

اگر كه شانه‌ی من ميزبان گريه‌ی توست
بگو به غم كه دماوند باش! باری نيست

به شوق پنجره‌ای گشته‌ايم و آرى هست!
به آن رسيد كه كاری كنيم و كاری نيست!

تو خواستی قفست بازوان من باشد
نباش فكر رهايی كه كم حصاری نيست

صداي عشق شدم، ديگران صفا كردند
كه ميگسار زياد است، غمگساری نيست

بساط مدعيان جور و عشق منزوی است
غزل نويس چه بسيار و شهرياری نيست

مهدی فرجی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *