زن، وطن، تن، سه چیز مساله دار

زن، وطن، تن، سه چیز مساله دار،
زن وطن تن سه چیز بی مقدار
هرسه بی اختیار می رقصند،
پای اجرای حکمشان بر دار

یک تن از خیل مردها کمتر!
یک زن از رهنوردها کمتر!
وطن دوره گردها کمتر
زیر تیغ اسارت است و حصار

من و تو کاش بی وطن بودیم،
کولی ِ هجرتی کهن بودیم
که نه در بند پیرهن بودیم،
و نه در بند هیچ مرز و مدار

بغض گیسو‌پریش بی انصاف!
حرف دلتنگی است و این اوصاف
نیستی نیستی و این اطراف
درد می بارد از در و دیوار

باد با موی تو چه خواهد کرد؟
شب گیسوی تو چه خواهد کرد
بی تو تا چند مویه خواهد کرد
آخرین بازمانده ی آوار

خسته بودیم و خواب نازل شد،
صبح فصل الخطاب نازل شد
آمدی انقلاب نازل شد،
ماندنت ماند زیر گرد و غبار

بین آغوش من پریشان باش،
مثل پاییز باش عریان باش
بهترین یادگار طوفان باش
توی این روزگار لاکردار

نه فراموش می شوی بروی،
و نه خاموش می شود بشوی…
شعله ی تو به احتمال قوی
در بگیرد شبی به گندمزار!

مزدک موسوی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *