شنیده ام که علم بر زمین نمی افتاد
شنیده ام که به آب فرات ، لب نزدی
فدای تشنگی ات … شیر من حلالت باد
بگو چه شد لب آن رود ، رود تشنهی من؟!
بگو چه شد لب آن رود ، ماه کامل من؟!
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوهی دل من؟!
بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید ؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد
همین که نام مرا می برند ، می گریم
از این به بعد ، من و آه و چشم تر شده ای
چه نام مرثیه واری ست “مادر پسران”
برای مادرِ تنهای بی پسر شده ای…
محمد مهدی سیار