این صداییست که از چوب خدا میآید
خفقان است و نفسها همه حبساند هنوز
وعده دادند: نمیرید، هوا میآید!
آنکه درهای به هم وصل شدن را بسته است
بوی رسواییاش از پنجرهها میآید
هرگز از خانهی خود راه نخواهد افتاد
مهربانی که به غمخواری ما میآید
آنکه با تاج و شِنِل خنده به زخمم زد و رفت
باز با خرقه و دستار و عبا میآید
از دعاهای تو ای شیخ ریاکار! یقین
عاقبت بر سر این قوم بلا میآید
محمدرضا طاهری