مرا ببر به دیاری که عشق خسته نباشد

مرا ببر به دیاری که عشق خسته نباشد
همیشه کشتی عاشق به گِل نشسته نباشد

در این دیار که حتی بهار داس ‌به‌ دست است
عجیب نیست اگر درد دسته دسته نباشد

نمانده پنجره‌ای باز، رو به عشق ببندند
دری نمانده بکوبیم، باز بسته نباشد

چه طور بگذرم از کوچه‌های دلهره‌آور؟
که عاشقی نشنیدیم سرشکسته نباشد

اگر پسند دل دوست در شکستن دلهاست
بدا به حال دلی که از او شکسته نباشد

مژگان‌عباسلو

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *