زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
مرنج از بیش و کم ، چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر “تشنگی” پیمانه می سازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی ؟ گفتم :
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد
مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
فاضل نظری