من یک کتابِ باز شده هستم

من یک کتابِ باز شده هستم
در صفحه‌ای سفیدتر از پایان
لبخند می‌زنم که در این لبخند
چیزی‌ست ناامیدتر از پایان

یک نامه‌ام به آدرسی متروک
من اشک‌های گم شده در راهم
مابین قلب‌های دو تا مجنون
یک ماجرای عشقی کوتاهم

یک داستان که راوی‌ام افسرده‌ست
هر فصل، برف ریخته بر دوشم
هر صفحه، خط زده‌ست مرا از خود
و بعد گریه کرده در آغوشم

من یک جنایتم وسط کوچه
خونم کثیف کرده جهانت را
یک اعتراف پیش پلیسم که
بسته‌ست با گلوله دهانت را

یک قصّه که کشنده‌تر از ترس است
دردم رسوخ کرده به هر ذرّه
بیداری‌ام بلندتر از شب‌هاست
خوابم، ولی عمیق‌تر از دره

شعرم، ولی به وزن سکوتِ تو
حل توی آب، تلخ‌تر از قرصم
من سال‌هاست که بلدم، حفظم
از چشم‌هات هر چه که می‌پرسم

من گریه‌ی پیامبری از شک
یا یک چریکِ خسته شده هستم
از من نخواه معجزه‌ای تازه
من یک کتاب بسته شده هستم

فاطمه اختصاری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *