شعر را شادی توازن را ترازو می‌کشد

شعر را شادی توازن را ترازو می‌کشد
دیگران را زخم و ما را نوش‌دارو می‌کشد

حسرت آواره‌گی از شهدکامی بهتر است
اغلبن زنبور را قانون کندو می‌کشد

جوجه‌ها از بس‌که مولانا شده، این روزها
مردمان را خواب گنگان سخن‌گو می‌کشد

قهرمان تازه درس مطربی پس‌داده را
جای شمشیر خدایان، تیغ ابرو می‌کشد

تف به انسانیت پوسیده در زنجیرها
تف به آزادی! که او را نیش چاقو می‌کشد

تف به تاریخی‌که در عمر هزاران ساله‌اش
زندگی‌را باور یک‌عده ریشو می‌کشد

مرگ تا پیش‌از بلوغ اعتقاد، افسانه‌بود
آدمی‌را اصلن افتادن‌به‌زانو می‌کشد

شهیر داریوش

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *