غروب کردم تا هر غروب گریه کنی
برای من که تمامی قصّه بد بودم
کجاست آغوشی تا که خوب گریه کنی؟!
.
میان بندری ِ ضبط، بغض کردم تا
کنار ترمینال ِ جنوب گریه کنی
نشستم و خود را توی چای حل کردم
لباس زیرت را در شبم بغل کردم
سفر نبود و کسی دست در کتابم برد
به سقف زل زدم از درد… تا که خوابم برد
صدای هق هق من پشت کوه قایم شد
برای بیداری، قرص خواب لازم شد
مرا ببخش که جغدم! همیشه بیدارم
مرا ببخش اگر گریه هام تکراری ست
به لب گرفتن تو زیر دوش گریه شدم
صدای خون، از حمّام خانه ام جاری ست
مرا ببخش که پاشیده ام به دیوارت
نمی توانم دیگر… که زخم ها کاری ست
کجا فرار کند این کلاغ بی آخر!
که پشت هر در ِ بسته دوباره دیواری ست
مرا بغل کن یک لحظه توی خواب فقط!
که حل شود در لیوان دو چشم قهوه ای ات
که خلسه در شب من وارد عمل بشود
تمام فلسفه ها در تن تو حل بشود
تو می روی پشت ِ کوه های نقــّاشی
کنار من، تنها انتظار خواهد ماند
پرنده ها همه سمت ِ جنوب می کوچند
سکوت جغد ولی کنج غار خواهد ماند
تو می روی پشت ِ بنـ دری که باز نشد
کنار ضبط ، کسی زار زار خواهد ماند
چه می شد این شب خسته به سمت لب برود
کسی که آخر خطـّم… عقب عقب برود
از انتهای زمستان، بهار برگردد
که با فشار ِ دکمه… نوار برگردد!!
.
چه بود عشق؟ به جز تخت خالی یک هیچ!
تمام خود را تقدیم دیگری کردن
طلاق دادن یک خواب در صراحت تیغ!
و گریه در وسط ِ «دادگستری» کردن
کنار ترمینالی که نیستی ماندن
شب جنون زده را رقص بندری کردن!
صدای خنده ی تو در سکوت خواهش من
شبی بلندتر از موی روی بالش من
عجیب نیست اگر ابر، غرق گریه شده
که از جدایی ما تازه باخبر شده است
مگر نسیم، رسانده به خانه بوی تو را
که تیغ کـُند شده، قرص بی اثر شده است!
مرا بگیر در آغوش لعنتیت عزیز!
که گریه های من از شب بزرگتر شده است
مرا بگیر در آغوش…
سید مهدی موسوی