مشتی شناسنامه ی انگشت خورده ایم

مشتی شناسنامه ی انگشت خورده ایم
ما مردمانِ مُنفعلِ مشت خورده ایم

هر روزمان تلاقیِ مرگ است و زندگی
تاوانِ هم اتاقیِ مرگ است و زندگی

زخم ازغریبه ها و خودی خورده ایم ما
انکار میکنیم، ولی مرده ایم ما

ما حس و حالِ این همه بازی نداشتیم
جز آب و نانمان که نیازی نداشتیم

ما را چه قدر ساده به بازی گرفته اند
بی حرف و بی اراده به بازی گرفته اند

شب تا به روز وحشت و کابوس سهممان
بیگاری و حقارت و پابوس سهممان

هرجا که باز بوده دری، تخته کرده اند
نرهای گله را همگی اخته کرده اند

کلا چراغِ رابطه را کور کرده اند
این گله را به تفرقه مجبور کرده اند

با ترس و وحشتی ابدی روبرو شدیم
با اتفاق های بدی روبرو شدیم

روزی هزاردفعه شکستیم و خم شدیم
ما دشمنانِ خونی و منفورِ هم شدیم

ما را به جانِ یکدگر انداختند و حیف
درباره مان معادله ها ساختند و حیف

ما چشمِ خوب بودن هم را نداشتیم
روی گلوی خسته ی هم پا گذاشتیم

ما ادعای دانش و فرهنگ میکنیم
اما همیشه با خودمان جنگ میکنیم

تا اعتمادِ ما به هم از دست رفته است
ذلت کشیدن عادتِ هر روز هفته است

یک عمر شد که موردِ تاراج و غارتیم
محکومِ دست و پا زدنِ در حقارتیم

درگیرِ روزمرگی و بی هویتی
گسترده روی بسترِ یک مبلِ راحتی

با یک خریدِ مسخره ی ساده دلخوشیم
با اتفاق های نیفتاده دلخوشیم

با کورش کبیر و رضا خانِ پهلوی
با خاطراتِ سبزِ پس از حصرِ موسوی

هرجا که رفته ایم به بن بست خورده ایم
از هرکسی که آمده رو دست خورده ایم

اما همیشه بیخبر و ساده رد شدیم
از فرصتِ رهاییِ پا داده رد شدیم

عمری اسیرِ حسرت و ای‌کاش بوده ایم
ما مستحقِ بدتر از این‌هاش بوده ایم

هرگز نشد که پای قراری بِایستیم
ما مرد کارهای جسورانه نیستیم

مشهور به کمالِ خریت شدیم آی
ما ننگِ عالمِ بشریت شدیم آی

بی ما اگرچه شأنِ جهان کم نمیشود
از ادعای مضحکمان کم نمیشود

ما افتخارمان به خیال و توهم است
باور کنید ملتِ ما در جهان گم است

از چیزهای مسخره هی یاد میکنیم
با خاطراتِ مضحکمان باد میکنیم

مثلِ خری چپیده به انبوهِ گل شدیم
از فرطِ هرزگی همگی منفعل شدیم

ما را شعارهای زبانی گرفته است
گند و تعفنی همگانی گرفته است

ماییم و حرف‌های قشنگی که میزنیم
بر غول‌ها همین دو سه سنگی که میزنیم

ماییم و بی‌خیالیِ جوک های سرسری
اندیشه‌های عقده ایِ خاک بر سری

چشمی اگر به فاجعه وا کرده‌ایم ما
هر درد را به خنده دوا کرده‌ایم ما

کور و کریم و بی‌خبر و زودباوریم
ما مثلِ کرم‌های لزج، چندش آوریم

گیرم به این جماعتِ احمق فضا دهند
گیرم به کرم های لزج دست و پا دهند

آسان ترین و ساده ترینیم آخرش
امید نیست، باز همینیم آخرش…

حمید زارعی مرودشت

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *