اما فقط غم است که در سرنوشتِ ماست
ما را درونِ مزرعِ رنج آفریدهاند
اندوه، ابرِ تیره و غم، بذرِ کشتِ ماست
امید چیست؟ صبحِ بعیدیست بی طلوع
شادی کجاست؟ گمشدهای در بهشتِ ماست!
زیرِ کدام سقف بخوانم شکایتی
از بختِ باژگونه که در خاک و خشتِ ماست
خورشیدِ می که مشرقِ ساغر چشیده است
پنهان ز چشمِ طالعِ زیبا و زشتِ ماست
ای صبحِ بینشانه! به شبهای ما بگو
از غم گریز نیست که غم سرنوشتِ ماست
جویا معروفی