طرف کوره های انسانی
وسط خون و بمب می رقصند
چند تا دختر لهستانی
شب دوم :کلاه و بارانی
چند تا بوسه ی بدون دلیل
پشت هم تیر خوردن و مردن
ته هر فیلم ژان پِیِر مِلویل
شب سوم: طناب یخ زده ای
بر گلوی کبود بیداری
هیچکاکی که دوستت دارد
هیچکاکی که دوستش داری!
شب چارم: ادامه ی سردرد
گریه با خنده، چای با بروفن
زندگی با کلانتر فارگو
خودکشی با برادران کوئن!
شب پنجم: هنوز بیداری
سینما هست! زنده می مانی
دکترت گفته زنده باش… برقص
با زن و زوربای یونانی!
شب بعدی: تپانچه و جانگو
توی هر کافه، توی هر کازینو
با لباس سیاه خندیدن
زیر شلاق با تارانتینو!
شب هفتم: درخت سوخته ای
توی یک روستای بودایی
راهزن می شوی ولی سخت است
کشتن هفت تا سامورایی!
شب هشتم: گذشتن از دل جنگ
گذر از حوض خون بدون شنا
توی میدان شهر، با گریه
دیدن سنگ خوردن ِمالنا
نهمین شب، شکست را بپذیر!
با سکوتت بساز، گریه نکن
مثل ادوارد دست قیچی باش
آخر فیلم های تیم برتون!
شب آخر، پولانسکی خوب است!
تا تو را توی ترس ها بکُشد
شب آخر فقط اجازه بده
بچه ی ُرزماری تو را بکُشد!
باز ده شب گذشت تا جادو
به وفاداری تو شک نکند
ده شب سرد… باورش سخت است
فیلم دیدن به تو کمک نکند!
قهرمانت همیشه تنها ماند
قهرمانت به هیچ جا نرسید
سینما دوست بود و محرم بود
زورش اما به غصه ها نرسید
زنده ماندی برای چند ریال؟
زنده ماندی برای چند پِنی؟
گیج و برعکس زندگی کردی
با سرانجام بنجامین باتنی!
کاش با شعر می شد از غم نان
رو بگیری و باز نان بخوری
کاش با شعر می شد از فردا
توی قبرت کمی تکان بخوری!
تا دل خاک، سینه خیز برو
-زخم هایت اگر که بگذارند-
سهم یک گور دسته جمعی شو
با زنانی که دوستت دارند
سرزمینت تو را نمی خواهد
به سرت فوت کرده خاکش را
گرگ پیری شدی که توی تله
می جود پای دردناکش را…
لب یک پرتگاه منتظرید
خودت و سایه ات! فقط دو نفر
تو هولش می دهی: نخند! نرقص!
او هولت می دهد: نترس! بپر!
حامد ابراهیمپور