به باد داده نبودِ تو روزگارم را
منی که غیر تو با هیچ کس نمیخواندم
غزلترانهی عشقِ خزانبهارم را
هزار مرتبه گفتم که : دوستت دارم
گرفته ای به خدا، جبر و اختیارم را!
بگو که لحظه ی رفتن چگونه جا دادی؟
درون ساک خودت قلبِ بیقرارم را؟!
لبان ایل من از حسرت تو یخ زدهاند
بیا و با لبت آتش بزن تبارم را!
دو ریل خسته، دو بازوی بسته را واکن
دوباره رد کن از آن جا تنِ قطارم را
بیا و دست بینداز دور گردنِ من
بیا و دست بینداز، هرچه دارم را!
به زرگران محلّه بگو که یک شاعر
درون شعر خودش کشف کرد عیارم را
ببخش!بعد تو این شهر جای ماندن نیست
به شهر مادریام می برم مزارم را!
امید صباغ نو