جسد زنده ی در معرض اضمحلالم
مثل وقتی که تو رفتی به سفر، غمگینم
مثل وقتی که بخندی به کسی، بدحالم
کودک تشنه ی آغوش توام، بیخود نیست
صبحها یکسره غر می زنم و می نالم
خواستم با نفست لحظه ای آرام شوم
گوشی ات گفت که: از صبح سحر اشغالم
هر چه از صبح در خانه حافظ رفتم
“بوی بهبود ز اوضاع… ” نیامد فالم
چای می خوردم و دنبال قوافی بودم
زنگ زد دیر شده، زود بیا دنبالم
آرش شفاعی