عمری گذشت و لحظه ی بی غم نداشتم
تا عشق من به حسن تو گردید منحصر
چیزی به نام شادی و خرم نداشتم
گرچه نبود بویی وفا در وجود تو
من نیز جز فراق تو ماتم نداشتم
دیدم که نیست در کف من ذره اختیار
از دام غم رهائی یک دم نداشتم
تا عشق رخنه کرد به عقل و حریم دل
در دیده غیر جلوه ی مریم نداشتم
گمنام شهر عشقم و سرباز بی امیر
در کار زار عاشقی پرچم نداشتم
تا تو به رگ رگ تن من جا گرفته ی
دکتر بگفت: نبض منظم نداشتم
ای دوره گرد جاده تنهایی ها بیا
جز تو رفیق همدل و همدم نداشتم
غم یار بهتر ی ست به دلتنگی غروب
مخصوصا آن زمان که ترا هم نداشتم
محمد خردمند