دیگر تب پرواز بی معنی ست
وقتی که خو کردی به تنهایی
آزادی و آغاز بی معنی ست..
وقتی شقایق میخورد سیلی
یا بر کبوتر منع پرواز است
باران برای خونِ دل خوردن
غم خانه ای با یک در باز است
دلتنگ یک خندیدن تازه
در منجلاب غصه ها غرقیم
باران تر از رگبار بی موقع
در اشک ظلمی ناروا غرقیم
در کوچهها حیران و سرگردان
غمخانه را که خانه لازم نیست
سر را فدای بیکسان کردیم
ما بیسران را شانه لازم نیست
چرکٍ تنفر های بی مرزیم
از پنجره دیدن عذاب ماست
پشت مجوز های آزادی
ردٍ تظاهر با نقاب ماست
از پنجره دیدم حماقت را
عقل خیابان را که زائل بود
وقتی خدا را هر چه می دیدم
از هر چه شیطان زاده غافل بود
زخم زبان ها از نفس افتاد
از غده های چرک بد طینت!!
روزی هزاران بار می میریم
ای مرگ شوم اینست آیینت!!
فریبا حیدری