کابلم! کوچه های مبهم و سرد
کوچه هایش چقدر خون آلود
غنچه هایش چقدر خسته و زرد
کودکانش همیشه پا به فرار
از غم نان و از دم پیگرد
مثل یک زن که سخت می ترسد
از تجاوز به دست یک نامرد
خبر از زندگی و خوبی نیست
زیر این خیمه یی بیابان گرد
بدنش زخم خورده است امشب
درد او درد منحصر بر فرد
حال ما در درون خانه ماست
مثل حسى مهاجر شب گرد
بس که اخبار سرد و غمگین است
چای مان در پیاله ها شد سرد
عصمت وجدانی