روز مان با دود و بوى باروت ، خون آغاز مى شود
باز صداى ناله و شيون هاى جانسوز زن و مرد
حتا سنگ ها را تكان مى دهد
آسمان کابل اندوهگین است
باز دلم غمنامه ى زخم هاى كابل را زمزمه مى كند
آه! كابلم
پيكر قشنگت
چقدر زخم خورده !
كاش مى توانستم زخم هايت را گل دوزى كنم
كاش مى توانستم
دستمال گل سيبى بر جراحت هايت مى بستم
آه كابل من
چقدر تكه هاى پيكرى نازنينت را از جاده ها جمع كنم
چگونه سر و دست و پايت را
از هم تشخيص دهم
آه كابل من !
كاش مى توانستم
اندوه بزرگ كودكانت را مادر مى شدم
و به آغوشم پناه مى دادم
مداد و كتابچه اش را از لاى دود و آتش
به دست اش مى دادم
و روى هر صفحه اش
صلح مى نوشتم
آه ! كابل من
عاقله قریشی