تَنِ تو از گُلِ ماهی و ماه لبریز است
ستارهگان عطشآلودهآهوان و تو آب
هوای برکۀ آغوشِ تو دلانگیز است
ستارهگان همه برگ اند و مرمرین حوضی
فتاده اند به چشمانِ توکه پاییز است
افق افق تو به خورشید نسبتی داری
نسیمِ صبحِ حضورت سپیدهآمیز است
تو کهکشانِ کرستالیای و من هیچم
تو آسمانِ بلورین و خاک ناچیز است
تو خانه خانه نشاطی و خانه خانه غمم
اگر چه فاصلۀ ما به قدرِ دهلیز است
هراتِ حوصلهام برج برج، میریزد
شکیبِ بلخِ دلم پایمالِ چنگیز است
تمامِ فلسفۀ تلخِ زندهگی، شاید
دو پایه چوکیِ خالی کنارِ یک میز است
صادق عصیان