سرخورده ایم و خسته از اینگونه روزگار
دیگر گپ از بهشت و جهنم گذشته است
وقتی به دستِ حورپرستان فتاده کار
رقصند در حوالیِ ما گُرگهای مست
تا خفته ایم هموطنم! گوسفندوار
نفرین به ما که منتظرِ نوبتِ خودیم
کی میدرند پیکرِ مارا سگانِ هار
در پایگاهِ جنگِ جهان گیر مانده ایم
باید گذشت از دلِ دهلیزِ مرگبار
ماندیم پشتِ مرزِ پُرآشوب زندهگی
باید عبور کرد از این سیمِ خاردار
در انحصارِ بوم و بلا مانده این وطن
درگیرِ دیوهای زیاد است این دیار
صادق عصیان
از کتابِ “فراخوان”