دنیای بههمخورده پُراست از نگرانی
وقتی که جهان جنگلِ خودشیفتهگان است
در زیرِ “پُلِ سوخته” باید که بمانی
درگیر دَم و دودِ مداوم شده، اما
دنبال فراموشی و خاموشیِ آنی
ویران و فروریخته چون شهرِ پس از جنگ
افتاده دَمِ پنجره نعشِ عصبانی
عادی شده کابوس نفسگیرِ شب و روز
خو کرده به این خوابِ خرفت و خفقانی
سرچرخی و… – برعکس زمان چرخ زند چرخ
با کودکی اش دور و برِ باطلهدانی
در مدحِ پریشانیِ خود شعر بگرید
لبخند زند در وسطِ مرثیهخوانی
همواره شنیدند به جانآمدنش را
دیریست ندیدهست کس او را هیجانی
صادق عصیان