آشفته نباشد چه کند مردِ روانی‌؟!

آشفته نباشد چه کند مردِ روانی‌؟!
دنیای به‌هم‌خورده پُراست از نگرانی
وقتی که جهان جنگلِ خودشیفته‌گان است
در زیرِ “پُلِ سوخته” باید که بمانی
درگیر دَم و دودِ مداوم شده، اما
دنبال فراموشی و خاموشیِ آنی
ویران و فروریخته چون شهرِ پس از جنگ
افتاده دَمِ پنجره نعشِ عصبانی
عادی شده کابوس نفس‌گیرِ شب و روز
خو کرده به این خواب‌ِ خرفت و خفقانی
سرچرخی و… – برعکس زمان چرخ زند چرخ
با کودکی اش دور و برِ باطله‌دانی
در مدحِ پریشانیِ خود شعر بگرید
لبخند زند در وسطِ مرثیه‌خوانی
همواره شنیدند به جان‌آمدنش را
دیری‌ست ندیده‌ست کس او را هیجانی

صادق عصیان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *