جمالِ دخترکی پُشت ابر پنهان بود
کلاغی پیر به شاخ برهنه مینالید
سگی گرسنه از اقبال بد پریشان بود
صدای تیشه هیزمفروش میآمد
صدای کاج از اندوه بید لرزان بود
و مرگ در دل امواج بحر میپیچید
چه ناخدای جوانی که سهم طوفان بود
همیشه زوزهی گرگ و شغال میآمد
و نالههای زنی که همیشه عریان بود
صدای سکس و هر آنچه که آبرویش بود
هزار قصهی ناگفته در گلویش بود
که سرنوشت عجیبی به پیش رویش بود
و سرنوشت عجیبی که دست عصیان بود
به پشت پنجرهی کوچکی جهانش بود
و چشمهای درشتی که آسمانش بود
تمام قحطی یک عمر در زبانش بود
و مُهرهای غمش دانههای مرجان بود
به دستهای کثیفی همیشه جان میداد
به سختجانی خود، مرگ را تکان میداد
که تیرهبختی او، بوی آسمان میداد
چقدر زجرِ که او را کشیده، آسان بود؟
شمیم فروتن