ترانۀ برگشتت را چه زمانی خواهی سرود
که گوشهای من
با ابتذال روزگار عادت نمیکنند
میدانم وقتی دژخیمان حادثه
بلورستان آوازت را گلو بریدند
دیگر هیچ زهرهیی
در شام غریبانۀ من چنگی ننواخت
و «بانگ گردشهای چرخ»
در حافظۀ آسمان خشکید
و فرشتهگان لب از ترانههای عشق فرو بستند
و قطره، قطره، قطره
ستارهوار روی گور تو ریختند
این گونه شتابآلود با کدام کاروان عشق سفر کردی
ومن چگونه بخوانم
سرود خونآلود زخم هایت را
«ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود»
جوانمرد غریب من!
سکۀ داودی آوازت را
در بازار چه سکوت سنگینی
به حراج گذاشتهاند
که پرندهگان عاشق در هوای دانۀ سبز صدایت
منقار درجگر غم فروبردهاند
و در آشیانۀ بیصدایی خویش
خواب همصداییات را بیدار مانده اند
آوازت را دوست دارم
به گرمی آواز «علی سینا»
که چنان ترنم ناشناختهترین دریایی
در خندۀ شامگاهی دروازه
تمام ذهن خاکآلود کوچه را پر میکرد:
سلام پدر!
سلام پدر!
و من گم میشدم در صدای او
چنان که گم میشوم در صدای تو
گویی «علی سینا»ی من در سایۀ سبز صدای تو خوابیده است
پرتو نادری
میزان 1391 خورشیدی
شهر کابل