دلم برایت میسوزد
که هرساله در هجدهم سنبله
جارچیان بازار مکارۀ سیاست
نامت را به حراج میگذارند
و کوردلان تاریخ
برکاجستان کارنامههایت
آتش میافرزوند
و هزار و یک بار دیگر در چشمهسار شهادت تو
زهر میریزند
گویی دیگر هیچ خورشیدی از پشت تپههای بلند خراسان
طلوع نمیکند.
دلم برایت میسوزد
شاید دیگر هیچگاهی نمیدانی
که یاران نیمهراه
در مرگ تو خندیدند
و رسیدند به آبی و نانی
که زهرشان باد!
پرتو نادری