ای آفریدگار!

ای آفریدگار!
ما را ز گیر و دار نگهدار
از روی شهر تیرگی کینه را بگیر
وقتی که می‌رود
چشمی به خواب ناز
آن چشم را ز آفت کابوس حفظ کن
عشاق را سلامتی جاودان ببخش
آن‌ها چو آب چشمه گوارا و روشنند
آن‌ها درون جنگل انبوه شعر من
دنبال مرغ گمشده‌ای پرسه می زنند

ای آفریدگار!
در این زمان که رخنه بسیار چشم را
پرکرده است قیر
ما در درون چشم
خورشید زندگانی خود را
پنهان نموده‌ایم
بگذار آنکه هست پس از ما در این دیار
داند که بوده‌ایم

ای آفریدگار!
در جام ما شراب تحمل
بسیارتر بریز
ما رهرو طریقه کس جز تو نیستیم
جز عشق و زندگی
در این دل کویر
مارا کسی به جستجوی ره نخوانده است
تو خود به هر چه می‌گذرد خوب آگهی

اسماعیل شاهرودی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *