‏‎ميهن اى ميهن

‏‎ميهن اى ميهن

‏‎مكن از شمع رويت نااميدم ميهن اى ميهن
‏‎كه من پروانه ى هردم شهيدم ميهن اى ميهن

‏‎ببخشا سرمه ى بينش، به چشم نا توان بينم
‏‎ز خاك پاى خود كن مستفيدم ميهن اى ميهن

‏‎حديث آتشين عشق سر كن در علاج من
‏‎كه چون خاكستر اينجا موسپيدم ميهن اى ميهن

‏‎ مرا بي دست و پايى هم نشد مانع ز منزلها
‏‎چو اشك بيكسان هر سو دويدم ميهن اى ميهن

‏‎شبانگه در عرق غرق خيال خويشتن گشتم
‏‎سحرگه چون شفق در خون تپيدم ميهن اى ميهن

‏‎به دام و دانه ى كس سر فرو هرگز نياوردم
‏‎چه شد گر از لب بامت پريدم ميهن اى ميهن

‏‎شرنگ سيم و زر را گوش من بازيچه پندارد
‏‎ملوث كى كند سرخ و سپيدم ميهن اى ميهن

‏‎ز بس بار غرامت قامت پيرى دوتا كردم
خس و خار از سر راه تو چيدم ميهن اى ميهن

‏‎چو تخم آبله در زير پاى خلق باليدم
‏‎براى نسل نو راهى كشيدم ميهن اى ميهن

‏‎چراغى پيش روى خلق روشن از سخن كردم
‏‎اميد عافيت از خود بريدم ميهن اى ميهن

‏‎سر و برگ تسلايى نديدم چون ضيا از كس‎
رميدم آنقدر تا آرميدم ميهن اى ميهن

استاد احمد ضيا قاريزاده

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *