مكن از شمع رويت نااميدم ميهن اى ميهن
كه من پروانه ى هردم شهيدم ميهن اى ميهن
ببخشا سرمه ى بينش، به چشم نا توان بينم
ز خاك پاى خود كن مستفيدم ميهن اى ميهن
حديث آتشين عشق سر كن در علاج من
كه چون خاكستر اينجا موسپيدم ميهن اى ميهن
مرا بي دست و پايى هم نشد مانع ز منزلها
چو اشك بيكسان هر سو دويدم ميهن اى ميهن
شبانگه در عرق غرق خيال خويشتن گشتم
سحرگه چون شفق در خون تپيدم ميهن اى ميهن
به دام و دانه ى كس سر فرو هرگز نياوردم
چه شد گر از لب بامت پريدم ميهن اى ميهن
شرنگ سيم و زر را گوش من بازيچه پندارد
ملوث كى كند سرخ و سپيدم ميهن اى ميهن
ز بس بار غرامت قامت پيرى دوتا كردم
خس و خار از سر راه تو چيدم ميهن اى ميهن
چو تخم آبله در زير پاى خلق باليدم
براى نسل نو راهى كشيدم ميهن اى ميهن
چراغى پيش روى خلق روشن از سخن كردم
اميد عافيت از خود بريدم ميهن اى ميهن
سر و برگ تسلايى نديدم چون ضيا از كس
رميدم آنقدر تا آرميدم ميهن اى ميهن
استاد احمد ضيا قاريزاده