صدای سرو به خون خفته، صدای نارون زخمی

صدای سرو به خون خفته، صدای نارون زخمی
به گوش می رسد از هر سو صدای نسترن زخمی

زنی عمیق فرو رفته به فکر، فکر فرار خود
به هر دری که نبود او زد، که تا از این وطن زخمی…

گلوله آه، اصابت کرد، ولی بدل به گلستان شد
شکفت دشت ِ پر از لاله، به زیر پیرهن زخمی

نشست پشت در ِ بسته، زنی که بار سفر بسته
بلند شد که به راه اُفتد، نشد، نشست، زن زخمی

که بود او که خودش را هی به آب و آتش خون می زد؟
من فلک زده ای بدبخت، من ِ گرسنه ، من زخمی ؟

شبیه شیشه سکوتت را، بلند کن، به زمین…بشکن
شکسته حنجره ات هرچند، ولی تو با دهن زخمی …

احسان بدخشانی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *