نبود از مرحمت تقصیر کردی
رها کردی چو من دیوانه ای
گرفتی زلف را زنجیر کردی
را از دل خونها چکید آن دم که بر ما
بقصد جان مزه چون تیر کردی
چه شوخی ای پسر کز عهد طفلی
بخونم میل بیش از شیر کردی
رقیبا مینمانی آدمی شکل
تو آن هیأت چرا تغییر کردی
نکردی سجده زاهد برآن روی
به بیدینی مرا تکفیر کردی
کمال احوال درد خویش با بار
چو گفتی نیک بد تقریر کردی
کمال خجندی