ای روی دردمندان بر خاک آستانت

ای روی دردمندان بر خاک آستانت
از آب و خاک زآن سو غوغای عاشقانت
عرش‌آشیان همائی ما جمله سایه تو
با این صفت چه دانند این مشت استخوانت
ذرات کون یک یک در ممکنات عالم
جستند و یافت برتر از کون و از مکانت
غیرت به پست و بالا پنهان نبود و پیدا
غیرت ندانم از چه می‌داشتی نهانت
زین پیش عقل و دانش دادی ز خود نشانم
گم کرده‌ام نشان‌ها تا یافتم نشانت
در بر رخم چه بندی چون رفته‌ام به بامت
روی از چه بازپوشی چون دیده‌ام عیانت
درّی ز کنز مخفی دارد کمال با خود
گر گوش داری این درد آید به گوش جانت
دی می‌شدی خرامان چون سرو و عقل می‌گفت
خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت
کمال خجندی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *