از تو دارد این مثل شهرت که شهری و گلی
می کند در دور حسنت دل همه وقتی خروش
وقت گل هرگز نباشد بلبلی بی غلغلی
زلف بر رخ به تشویش است ز آه سرد ما
همچو بر برگ گل از باد سحرگه سنبلی
فتنه ها دارند در سر عتبرین مویان شوخ
ز آنکه در زیر کله دارند هریک کاکلی
مطربا فرمان من بشنو روان گو یک دو صوت
چون زحلق شیشه از هر سو برآمد قلقلی
گو کله بر آسمان افکن ز شادی لاله وار
هر که می گیرد به باده گلرخی جام ملی
جز سر کویش اقامت را نمی شاید کمال
زانکه عالم بر سر آب است تا محکم پلی
کمال خجندی