شهری تو را غلام و دعاگر غلامتر
چشمم که ساختی بره انتظار خشک
دارند زلف و عارض تو صبح و شامتر
گر آه و ناله از تو بر آورده اند نام
از هر دو هست دیده گریان بنامتر
می را که می نهند به هر مجلسی حرام
گر نیست ساقیش چو تو باشد حرامتر
طوطی به منطق تو ندارد زبان بحث
با آنکه هست از همه شیرین کلامتر
طاووس خوش خرام رها کن بصحن باغ
آن سرو ناز بنگر ازو خوش خرامتر
تا کشتهی منی بر آن استان کمال
کس نیست در جهان ز تو عالیمقامتر
کمال خجندی