با لب لعل تو جان چیست که همدم باشد
هر کرا دولت سودای تو شد دامن گیر
فارغ از محنت و آسوده دل از غم باشد
نسبت روی تو چنان نتوان کرد به ماه
که به حسن از رخ زیبای تو پر کم باشد
خنک آن جان که شد از آتش سودای نور گرم
خرم آن دل که به غمهای تو خرم باشد
گر دمی دست دهد روی تو دیدن مارا
حاصل از عمر گرانمایه همان دم باشد
مفلس کوی مغانرا به خرابات غمش
دولت جام به از مملکت جم باشد
گر ببوسیدن پایت برسد دست کمال
او بدین پایه به عشاق مقدم باشد
کمال خجندی