وز پی او زشت میآید. که میآید؟ رقیب
برنتابد جان ما دردسر هر کسی دگر
مینشیند درد او در دل تو برخیز ای طبیب
چون کشی خوان به پیش جگرخواران غم
این گدای کمترین را بیشتر فرما نصیب
رحمتی گر میکند چشم تو بر افتادگان
دُرّ اشک من یتیم است و من مسکین غریب
گر به محراب آیت نور رخت خواند امام
آتش افتد در درون منبر از او خطیب
دم به دم جانی به تن میآیدم چون وقتها
باد طایب رها میآرد از زلف تو طیب
چیست این تیزی دنیا هر زمانت با کمال
پیش گل ای باغبان از خار بهتر عندلیب
کمال خجندی