چه لطف است این که با من می‌نمایی

چه لطف است این که با من می‌نمایی
لب نازک پرسش می‌گشایی
البته جانست و جانم می‌فزاید
سبزی که بر لب می‌فزایی
خطت بر رخ نکوتر خوانده از مشک
مگر خوانند خط در روشنایی
نه عاشق را بلا آمد ز هرسو
چرا زین سر نبایی چون بلایی
چو قامت راست کردی وقت رفتن
قیامت دیدم از روز جدایی
ملولم ز آشنایی رقیبان
چه بودی گر نبودی آشنایی
نمی‌خواهد کمال از بار جز بار
نیامرزید درویشان گدایی
کمال خجندی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *