چو خلعتی که شهی با غلام میبخشد
مرا که کشته مجرم ز لب پیام رسان
که باز عمر نومه آن پیام میبخشد
بیار سیب ذقن گرچه نقره خام است
که باغبان به گدا هرچه خام میبخشد
حریم وصل تو چون کعبه منزلی به صفاست
مرا صفای عجب آن مقام میبخشد
به باد زلف و رخ تست پیر مجلس را
دم و نفس که به هر صبح و شام میبخشد
مرید بادهفروشم که شیخ جام خود اوست
هرآنکه زو مددی خواست جام میبخشد
کمال بوسه دهم با تو گفت با دشنام
به هر دو نقل خوشم هر کدام میبخشد
کمال خجندی