آن روز مرا روز حساب است و عذاب است
گفتی پس قرنی ز جفایت بکشم دست
فریاد من از دست تو باز این چه عتاب است
خواهند شدن صید و تا ماه ز ماهی
کز عارض و زلف تو بسی شست در آب است
گرد لب و رخسار تو جان بر سر آتش
از ذوق نمک رقص کنان همچو کباب است
من پند تو چون بشنوم ای شیخ که چون عود
گوشیم سوی مطرب و گوشی به رباب است
در مجلس و عظم به قدح پیش کشد دل
روزی که هوا سرد بود روز شراب است
از غمزه میندیش کمال و بکش آن زلف
گر مرغ ببر دام که صیاد به خواب است
کمال خجندی