خوبتر باشد از آن ماه که در آب نماید
گری را طرفه نباشد که ربایند خلایق
طرفه آن گوی زنخدان که دل خلق رباید
در به زنجیر ببندد همه وقت و عجب است این
که در دولتم آن زلف چو زنجیر گشاید
پیرهن لطف تنت زآنکه بپوشید چه حاصل
آستین تو دو ساعد چو به انگشت نماید
ناله و اشک چو خونابه من از دیده نبینم
این چنین ما تو کنی ای دل و اینها ز تو آید
پیش بالای نو بر طرف چمن سرو سهی را
باغبانان نگذارند که گستاخ برآید
پیش بالای نو بر طرف چمن سرو سهی را
که بسازد غزل و پر گل روی تو سراید
کمال خجندی