ای خوش آن دم که به ما آید از آن روضه نسیم
حور چشم سیهش خواند به از نرگس و گفت
نتوان خوانْد ازین بِهْ که سوادیست سقیم
نیست خاک در او خالی از آمدشدِ اشک
رو نهاد سایلِ افتاده به درگاه کریم
میکنم بام و در دیده به خون مژه نقش
تا شوی ار پی نظاره در آن گوشه مقیم
یک دلی دارم و خواهد ز من آن غمزه و خال
تیغ هندیست چو در پیش تو سازش به دو نیم
دیده نقش دهنت دل به رخت فال گشاد
بیملامت کشد از عشق تو چون آید میم
بر قدمهای تو خواهد که زند بوسه کمال
باز بنما قدمی خاصه به مشتاق قدیم
کمال خجندی