عاقلان بیخبر و بیخبران هشیارند
خفته صبح ازل رفت پس پرده خواب
تا شبانگاه ابد زنده دلان بیدارند
موسی از طور تجلی ارنی گفت و گذشت
همچنان اهل نظر منتظر دیدارند
ز آفتاب رخت آنها که نمودند طلوع
گاه مستغرق نورند و گهی در نارند
دود سودای تو در خاطر ما تنها نیست
که برین آتش ازین سوختگان بسیارند
حکم بر ظاهر پوشیده روان تا نکنی
که درین خرقه بسی صورت و معنی دارند
با خیال رخ زیبای تو اصحاب کمال
طوطیانند که از آینه در گفتارند
کمال خجندی