نشاطی که بیاوست غم میشمارم
ستمها که خاطر نداند شمارش
از آن غمزه عین کرم میشمارم
گدای تو را پادشه میشناسم
فقیر ترا محتشم میشمارم
تو شیرینتری گفتمش با دهانت
ایران به گفتا من او را عدم میشمارم
از روی ترمه را به میزان ادراک
اگر پر شود نیز کم میشمارم
قدم تا نیاورده در ره عشق
فرنجیه گرت بیقدم میشمارم
کمالت ز جان بنده شد خواجگی بین
که خود را چنین محترم میشمارم
کمال خجندی