سوسن از تر سخنی تو دهان گرد آورد
خواست اندیشه برد را به میان و بدهانت
تنگ و باریک رهی دید عنان گرد آورد
رویت آورد خطی گرد که شدانده جان
از کجا روی تو این انده جان گرد آورد
تا که عطار چمن لخلخة زلف تو دید
طبله در بیست و همه رخت دکان گرد آورد
به لبت لعل چه ماند که همان است آخر
آنکه خورشید تو پروردش و گان گرد آورد
گفته ای جان و دلت زود بگیریم کمال
تا که بشنید حدیث نو روان گرد آورد
کمال خجندی