صد خواب را ز گریه ما آب میبرد
داروی جان ما ز لبش ساز گو طبیب
زحمت چرا به شربت عناب میبرد
مخمور عشق را به جز آن لب علاج نیست
درد سر خماره می ناب میبرد
سر مینهد به صدق خم ابروی ترا
هر پارسا که سجده به محراب میبرد
پیش رخ از رقیب بپوشان به ذقن
کر باغ میوه دزه به مهتاب میبرد
گر آب دیده سوی نو آرد کمال را
خاشاک پیش گوهر سیراب میبرد
تبریز اگر کند هوس او را ازین مقام
سیلاب اشک راست بر خاب میبرد
کمال خجندی