ز مهروبان کدامست اختیار نو چرا گویم
نشسته بر سر راه طلبکاری چو مشتاقان
برای کیست چندین انتظار تو چرا گویم
نماند از خوردن غمهای تو نام و نشانی هم
نگونی چیست نام غمگسار نو چرا گویم
رقیب ار گویدم کای بیخبر از کار و بار خود
به من باری بگو تا چیست کار تو چرا گویم
گرم باشد مجال نطق پیش تو به روز و شب
سخن جز از سر زلف و عذار تو چرا گویم
و اگر باز از قرار دوستی آن زلف بر گردد
چرا و چون به زلف بی قرار تو چرا گویم
اگر خون کمال آن غمزه ریزد از سر مستی
من این رنجش به چشم پر خمار تو چرا گویم
کمال خجندی