پیش یعقوب ز یوسف خبری میآید
کره شیریندهن ما خبر یار عزیز
که ز مصر دگر اینک شکری میآید
هر یکی را ز طرب پای فرو رفت به گنج
که به دست من مفلس گهری میآید
مینشیند ز حد در دل من پیکانی
او هر خدنگی که از او بر جگری میآید
باد هر گرد که میآرد از آن خاک قدم
چشم دارید که کحل بصری میآید
چون ستاره به درآیید به استقبالش
کز ره دور می از سفری میآید
گر رود جان تو از پیش میندیش کمال
میرود جان و ز جان دوستری میآید
کمال خجندی