با که گویم که چه می کشم از محنت دل
ظاهر آنست که از لذت جان بی خبرست
هر که را نیست دل از جانب خوبان مایل
برو ای ناصح و دیوانه مکن باز مرا
که نباشد به نصیحت دل مجنون عاقل
قاصد کشتن ما گشتی و داریم رضا
خون ما ریخته بی موجب و کردیم بحل
نیست چون خال تو هندوی مبارک رویی
که به شادیش بخوانند جهانی مقبل
ای که هر لحظه نمائی ره مسجد به کمال
نورو آنجا و مر او را به خرابات بهل
کمال خجندی