شده برق جنون آتش فگن در کلبه ای هوشم
شکست رنگ همچون صبح بسته خانه بر دوشم
به سودای دل بی مدعا عمریست می کوشم
چو دریا یک قلم موج است شوق بیخودی هوشم
تمنای کناری دارم و طوفان آغوشم
به رنگ سایه از عجزست راحت صید دام من
سفیدی منی نماید در سودا نقش نام من
به قدر تیره بختی ها فلک گشته به کام من
به صد خورشید نازد سایه ای اقبال شام من
که عمری شد چو خط تسلیم آن صبح بنا گوشم
حریف سیر جولان هوس زین بیش نتوان شد
به قدر چشم بکشودن شرارم یاس سامان شد
صفای دل چو نیرنگ هنر گل کرد و پنهان شد
به حیرت بسکه جوشیدم نگه افسرد و مژگان شد
من آن آیینه ام کز شوخی جوهر نمد پوشم
چگویم یاس ما را دور از این دیدار چون دارد
گل داغ دل حسرت شهیدان بوی خون دارد
کلام یاس حالم حیرت و رازم فسون دارد
چو خواب مردم دیوانه تعبیرم جنون دارد
به یاد من مکش زحمت فراموشم فراموشم
زبانم لال کرده عاقبت فکر من و مایی
هنر شد داغ خاموشی ز عرض صنع آرایی
نگاهم شد ز حیرانی اسیر بی سر و پایی
کبابست از زبان جوهر آیینه گویایی
چراغ دود مان حیرتم بسیار خاموشم
ز بخت تیره دل جز بی سر و پایی نمی خواهد
چراغ عرض هستی محفل آرایی نمی خواهد
ز ما طبع غیور او من و مایی نمی خواهد
حضور آفتاب از سایه پیدایی نمی خواهد
دمی آیم به یاد خود که او سازد فراموشم
بود دل را به خورد غفلت خود آرامیدن ها
نگه در جلوه گاه دهر آسوده از ندیدن ها
گل مایوسی عیش جهان منت نه چیدن ها
نوا های بساط دهر نذر ناشنیدن ها
بشور اضطراب دل که سیمابیست در گوشم
نباشد در فراقت چاره دل ها را ز نالیدن
ندارد بیتو عاشق در جهان جز گردیدن
نگه را قامت او ناله گرداند که دیدن
خرام تیر می سازد کمان را حلقه ای شیون
به هنگام وداعت ناله می جوشد ز آغوشم
شرر آسا شد از اظهار هستی وحشتم حاصل
بدوش هرزه تاری بسته است افغان من محمل
نه سعی خویش می دانم نه ره نه جاده نه منزل
به یاد آن میان عمریست از خود می روم بیدل
چو رنگ گل ببال نا توانی می پرد هوشم
نویسنده: میر هوتک خان پوپل زایی افغان
به کوشش: فهیم هنرور
عشق آباد، ترکمنستان
برای ویبسایت شعرستان