بیتو ای شوخ نه صبر و نه توان دارد شمع
در گداز دل بیتاب فغان دارد شمع
عرض شرح غم پنهان به زبان دارد شمع
باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع
حیرتم سوخت ندانم چه زبان دارد شمع
داغ و سوز و ستم و آفت و بیتاب شدن
بیقراری غم و محنت و بیتاب شدن
بیخودی و الم کلفت و بیتاب شدن
اظطراب و تپش و حسرت بیتاب شدن
آنچه دارد پر پروانه همان دارد شمع
مطلب زنگ غم از محفل روشن گهران
کینه دور است ز خاک و گل روشن گهران
بسکه گردیده صفا حاصل روشن گهران
نشود شکوه گره در دل روشن گهران
دود در سینه محال است نهان دارد شمع
چیست وضعم می خوناب جگر پیمودن
اشک سان مرحله ای دیده تر پیمودن
جاده ای غمکده عجز به سر پیمودن
یک قدم ره همه شب تا به سحر پیمودن
بی تکلف چقدر ضبط عنان دارد شمع
از دلم ناله سبکتاز خرام دگر است
تپش دل هوس انداز خرام دگر است
شدن از خویشتن آغاز خرام دگر است
رفتن از دیده ای خود طرز خرام دگر است
بیدل اینجا صفت سروران دارد شمع
نویسنده: میر هوتک خان پوپل زایی افغان
به کوشش: فهیم هنرور
عشق آباد، ترکمنستان
برای ویبسایت شعرستان