از دیده حیران شده معدوم اثر موج
جاری نشده قلزم خوناب جگر موج
دیریست که طوفان ننموده ز بصر موج
عمریست سرشکی نزد از دیده ای تر موج
این بحر نهان کرده در آغوش گهر موج
عمریست به شوق تو دلم گرم سروش است
آواره گی من چو جرس حرف خروش است
طوفانی بی طاقتی ام لنگر هوش است
تحریک نفس آفت دل های خموش است
بر کشتی ما اره بود جنبش هر موج
جز بار هوا نیست گل رنگ هوس ها
بر خود چه اثر چیده یی از نقش من و ما
برق عدم است آنچه نمایید تماشا
بر باد فنا گیر چه آفاق چه اشیا
یک جوش گداز است اگر بحر و اگر موج
در عالم تحقیق که صد رنگ کمال است
مه بدر تواند شد اگر جمله هلال است
وا مانده فرع شدن از اصل محال است
آگه قدم میل حدوثش چه خیال است
گر محرم دریا شده باشی منگر موج
صید هوس دهر ازین دام بیرون است
در عالم شهرت زنگین نام بیرون است
بیتابیم اگر گردش ایام بیرون است
از خلوت دل شوخی اوهام بیرون است
در بحر شکسته است پر و بال سفر موج
بیتابی ماهست گل عرض جفایی
حاصل نشود کام دل بی سروپایی
کاری نشد از بیخودی سعی درایی
مارا طپش دل نرسانید بجایی
پیداست که یک قطره زند تا چقدر موج
بر آیینه ای نقش بقا طرف نه بستم
هر رنگ که آمد ز جهان پیش شکستیم
عمریست که از دام فسردن همه رستیم
تا بر سر خاکستر هستی نه نشستیم
چون شمع نیم ایمن از این اشک شرر موج
یاس است گر افغان اثری کس به جهان یافت
مپسند که دل عیش ز عزلت منشان یافت
این نیست که کس کام ز کوته نظران یافت
بیدل کرم از طینت ممسک نتوان یافت
چون بحر به ساحل نه ترا و دز گهر موج
نویسنده: میر هوتک خان پوپل زایی افغان
به کوشش: فهیم هنرور
عشق آباد، ترکمنستان
برای ویبسایت شعرستان