دیده ام دارد ز موج اشک نم در آستین – مخمس میر هوتک خان پوپل زایی افغان بر غزل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

دیده ام دارد ز موج اشک نم در آستین – مخمس میر هوتک خان پوپل زایی افغان بر غزل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

دیده ام دارد ز موج اشک نم در آستین
از شرر پرورده ام چون سنگ رم در آستین
نا رسایی ها نگشته متهم در آستین
دست قدرت دیدم آخر مغتنم در آستین
همچو شمع کشته خوباندم علم در آستین

در ز خود و ز بهر جولان خیال او تهی است
ساغر گل های مهر از جوش رنگ و بو تهی است
با وجود عجز از خود نقش پا هر سو تهی است
با همه الفت چو موج از یکدیگر پهلو تهی است
عالمی زین بحر جوشیده است رم در آستین

برده است از خود جهان را آرزوی این بساط
عیش ها گل کرده است از رنگ و بوی این بساط
کی توان سنجید با بحر آبروی این بساط
گر تامل پرده بردارد ز روی این بساط
هر کف خاکیست چندین جام جم در آستین

از صفادم می زند آیینه کز جوهر گذشت
وز تعلق میتوان صد دشت آنسوتر گذشت
لازم است از خویشتن چون باده از ساغر گذشت
دامن افشان بایدت چون موج ازین گوهر گذشت
چند چون گرداب بندی پیچ و خم در آستین

شعله ای برق جنون را مجمری در کار نیست
بیخود آن آرزو را ساغری در کار نیست
طایران شوق را بال و پری در کار نیست
شوق بیتابیم و ما را رهبری در کار نیست
اشک هر جا سر کشد دارد قدم در آستین

رفت دل از خویش و آه الفت ما کم نشد
بسملم کرد و نگاه الفت ما کم نشد
در طپیدن رسم و راه الفت ما کم نشد
در جنون هم دستگاه کلفت ما کم نشد
ناله عریان است و دارد صد الم در آستین

کوشش بیهوده را از خویش پیدا می کند
حرف نا حق عذر ها از خویش پیدا می کند
مطلب باطل پناه از خویش پیدا می کند
دعوی کاذب گواه از خویش پیدا می کند
چون زبان شد هرزه گو دارد قسم در آستین

این همه مستی به سر زان چشم مست آورده ام
بیخودی بر یاد لعل می پرست آورده ام
در بنای لاله زار هر جا شکست آورده ام
تا گلی داغی ز باغ دل به دست آورده ام
دارد این بیدل گلستان ارم در آستین

کرده موج زندگی عشرت فریبم چون سراب
فرصتم را چون سحر نبود بقا در هیچ باب
تا دریدم جیب طاقت رنگ هستی بود آب
در محیط دهر چون پیراهن وهم حباب
از نفس داریم سامان عدم در آستین

تا کند گل چون سحر رنگم همان گردیده است
در شکست خویش حیرت پرفشان گردیده است
ناله تا بالد ز دل وحشت عنان گردیده است
گریه تا جوشد ز چشم من روان گردیده است
سیل هر جا گل کند دارد قدم در آستین

وحشتم گر بر بیابان خط کشد دشوار نیست
اشک اگر بر شرح طوفان خط کشد دشوار نیست
آه اگر بر خط دوران خط کشد دشوار نیست
ناله گر بر لوح امکان خط کشد دشوار نیست
خامه ام زین دست دارد صد رقم در آستین

عقد مطلب نه بکشود آخر از ابرام ما
نقش شهرت نیست افغان گل فروش نام ما
استخوان طومار غم وا کرده بر اندام ما
بسکه بیدل عام شد افلاس در ایام ما
نقش ناخن هم نمی بندد درم در آستین

نویسنده: میر هوتک خان پوپل زایی افغان
به کوشش: فهیم هنرور
عشق آباد، ترکمنستان
برای ویبسایت شعرستان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *