ز لعل جان فزایت خال در کوثر کند بازی
خرام از قامتت صد حشر رنگین تر کند بازی
چو ناز از شوخی رنگ ادایت سر کند بازی
نگه از مستی چشم تو با ساغر کند بازی
حیا از رنگ تمکین تو با گوهر کند بازی
همین در عالم ایجاد سودایت به سر دارم
به یاد چشم تو عمریست وحشت در نظر دارم
به راه ناتوانی از رمیدن راهبر دارم
به بزم بیقراری مشرب عیش شرر دارم
من و اشکی که چو اطفال با اخگر کند بازی
سپند جان ز یاس سوختن تا کی کشد زحمت
تعلق ها ز سیر ما و من تاکی کشد زحمت
نگاه از دیدن سرو سمن تاکی کشد زحمت
دل عاشق به گلگشت چمن تاکی کشد زحمت
سپند آن به که در جولانگه مجمر کند بازی
کسی گر شرح چوگان ترا در نامه بنویسد
چسان نیرنگ جولان ترا در نامه بنویسد
بیان چشم فتان ترا در نامه بنویسد
حدیث نیش مژگان ترا در نامه بنویسد
چو خون جسته مضمون در رگ نشتر کند بازی
نیفزوده است حسنش را دگر قدر از غبار خط
چمن گل کرده صبح عارضش در روز گار خط
کند سیر از رخش گردیده رنگ اعتبار خط
به دور شکر لعلش اکر بیند بهار خط
ز حسرت مو ز جوهر در دم خنجر کند بازی
به صحرای غمت آواره ای کلفت دلی دارم
جنون گمگشته ای راه تمنا محملی دارم
به صد خوبان غم پرورد عقد مشکلی دارم
به طوفان خیالت اشک حسرت بسملی دارم
که هر مژگان زدن در عالم دیگر کند بازی
سراسر اعتبار نوش عالم نیش می باشد
به وضع عجز هر انسان هوس اندیش می باشد
اگر عیشی است دور از اعتبار خویش می باشد
نشاط دهر در ترک تعلق بیش می باشد
به خاک از فرش زرین طفل رنگین تر کند بازی
مرو از خود به شغل عشرت کاشانه ای گردون
مکن شوق می تکلیف از پیمانه ای گردون
که نتوان یافت خواب راحت از افسانه ای گردون
مشو مغرور صورت های لعبت خانه ای گردون
به لعبت باز بنگر کز پس چادر کند بازی
چو افغان من اگر طرف ادایش سر کنم بیدل
پریشان شکوه ای زلف رسایش سر کنم بیدل
ز رنگ نرگس غیر آشنایش سر کنم بیدل
اگر تحریر خط دلکشایش سر کنم بیدل
زبان کلک خشک من به مشک تر کند بازی
نویسنده: میر هوتک خان پوپل زایی افغان
به کوشش: فهیم هنرور
عشق آباد، ترکمنستان
برای ویبسایت شعرستان